آفریدگارمن !
مرا پیدا کن که من گمشده ای بیش نیستم
و این نماز جز یک آرامش و بهانه چیز
دیگر نیست ؛ من تو را می خواهم .
اما.....
نه مگر من می توانم اما بیاورم که
امایی بزرگتر از معمای روزگارم .
فقط با ناز در نمازم برای تو ، آرام می شوم .
خدایا آرامشم را با « خودت » کامل کن ،
تو را با بی نیازیت می شناسم که
هر بار نیازمند شدم نوازشگرم بودی
و بی شائبه مرا در آغوش می کشیدی
بی هیچ منتی .
تو را در نیازم می شناسم که هنوز نیازمند
آغوش مهربانت هستم .
ولی به خاطر خود خواهی ام آغوش تو را
نمی بینم و یا وانمود می کنم که آغوشی نیست !
اما تو هستی ، مهربانتر از آنچه که گمان می کنم .
آنقدر مهربان که هر زمان به سوی آغوشی
که نمی بینم بشتابم مرا
غرق بوسه ات می کنی .
تو را در بی تابی چشمانم می بینم .
تو را از نگاه سنگین روزگار عشق خواهم چید .
خدای من
تو را در بی تابی چشمانم می بینم.....
نیایش زیبایی بود
صمیمی و یک رنگ ...
شاد باشی تا همیشه
بهترین جا برای ّغاز زندگی همین جایی است که اکنون ایستاده ای
سلام .........
وبلاگ زیبا و جالی داری
تونستی یه س بهم بزن خوشحال میشم (تازه آپ کردم)موفق باشی
خدا حافظ
خیلی زیباا بود
دوست داشتم زندگی را بدون گفتن کلمه ای بگذرانم یا تنها کلماتی را بر زبان آورم که هنگام عشق و روشنایی به آن احتیاج داریم .کلماتی بسیار اندک ، در حقیقت بی نهایت کمتر از برگ ها بر شاخسار درخت !
کریستیان بوبن