*دفتر دل*

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق* ز هر بی سرو پایی نکنیم. یادمان باشد اگر ،گلی را چیدیم وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم

*دفتر دل*

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق* ز هر بی سرو پایی نکنیم. یادمان باشد اگر ،گلی را چیدیم وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم

قاصدک

قاصدک
 
روزی روزگاری عاشقی در گوشه ای نشسته و غم گرفته بود……
 
از یار و یاورش دور بود و غمی بالاتر از غم عاشقی در دل داشت ….
 
در حالی که اشک میریخت و هق هق دلتنگی به سر میداد
 
 قاصدکی  بر روی دستان اون نشست….. گویا از سوی کسی آمده بود……
 
قاصدکی که انگار  شبنمی بر روی آن نشسته بود…..
 
شبنمی که بوی اشک میداد ، بوی عاشقی میداد و در نگاه آن شبنمی که
 
 بر روی قاصدک نشسته بود چشمان خیس یارش نمایان بود……….
 
عاشق دلتنگ تر شد و بغض گلویش را گرفت ….. قاصدک را با دستانش گرفت
 
 و  با آن درد دل هایش را سر داد و بر آن بوسه  ای زد 
 
و در جواب با نفسی از اعماق وجودش قاصدک را فرستاد...
 
اما قاصدک پرپر شد ، شکسته شد و از ادامه سفر بازماند…….
 
سنگینی اشکهای عاشق بر روی قاصدک مانع سفر کردن او شد.....
 
تمام درد دل ها بر باد رفت و تمام اشکهای عاشق نیز بر زمین ریخت …..
 
عاشق از دلتنگی شکسته شد و معشوق نیز در آن سوی دنیا
 
 همچنان منتظر قاصدک ماند تا از این انتظار تلخ پر پر شد....