یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق* ز هر بی سرو پایی نکنیم. یادمان باشد اگر ،گلی را چیدیم وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق* ز هر بی سرو پایی نکنیم. یادمان باشد اگر ،گلی را چیدیم وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم
در اوج عشق هیچگاه مثل آن لحظه آرام نبودم آنگاه که تو را در آغوش گرفتم....
زیباترین و پر احساس ترین لحظه زندگی ام بود.....
لحظه ای که من و تو با هم به اوج عشق رسیدیم!
لحظه ای که احساس کردم تو تنهای تنها برای من و قلب شکسته ام می باشی!
لحظه ای که احساس کردم اینک یک اسیری در قلب مهربان تو می باشم....
آن لحظه احساس میکردم که یک عاشق واقعی هستم ، عاشقی که مدتها بود
انتظار چنین عشقی را می کشید....
آنگاه که بر لبان تو بوسه زدم تلخی های زندگی همه از یادم رفتند و طعم شیرین
زندگی و عشق را در کنار تو چشیدم!
بوسه ای که خاکستر عشق را در وجودم من دوباره شعله ور کرد.....
هیچ لحظه ای در زندگی ام مثل لحظه در آغوش گرفتنت و بوسیدن از
آن لبان سرخت برایم زیبا نبود!
با افتخار تو را در آغوش خویش بردم و با غرور بر لبانت بوسه زدم و با احساس
آرامش عشق به تو گفتم عزیزم خیلی دوستت دارم....
سرت را بر روی شانه هایم گذاشتی و درد دلهای عاشقانه ات را در گوشم زمزمه
میکردی و من تنها نشسته بودم و به درد دلهای عاشقانه ات گوش میکردم ....
آن لحظه مانند پرنده ای بودم که در اوج آسمان آبی در حال پرواز است ، مانند
امواج دریایی بودم که ساحل عشق را در آغوش خود میگیرد .....
تو را برای خودت میخواهم ، نه برای نیاز خویش!
تو را برای وجود پر مهرت ، قلب عاشقت ، پاکی و صداقتت ، یکرنگی و یکدلی ات
و آن حرفهای عاشقانه ات میخواهم.....
هیچگاه مثل لحظه ای که در کنار تو هستم شاد نیستم!
لحظه های در کنار تو نبودن لحظه های سرد و بی حوصله ای است...
همیشه به انتظار آن نشسته ام که دیدار با تو دوباره فرا رسد!
عزیزم بیشتر از همه کس دوستت دارم ، و زندگی را با تا خوشبخت میبینم....
در آغوش تو بودن یعنی به اوج عشق رسیدن
سجاد
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1385 ساعت 01:27