وقتی واقعیت ها , آدم را فریب بدهند چه کار می شود کرد ؟...
روزگاریست که حقیقت هم لباسی از دروغ بر تن کرده است و راست راست توی خیابان راه می رود
عشق کنار خیابان نشسته است , کلاهی کشیده بر سر و دارد گدایی می کند
و مرگ , در قالب دخترکی زیبا , گلهای رز زرد می فروشد
زندگی , در لباس افسر پلیس , برای ماشین های تمدن سوت می زند ,
و شادی , در هیئت گنجشکی کوچک , توی سوراخی در زیرشیروانی از ترس گربه خشونت , قایم شده است
و آدم ها , همان قورباغه های سرگردان مرداب تنهایی هستند
که شاد از شکار مگس های عمرشان شب تا صبح غورغور می کنند
چه نگاه قشنگی .....اما واقعیت ها همیشه تلخ هستند ...
مثل همیشه
عالی بود