در قاب پنجره ایستادم و دلتنگیهایش را شنیدم، بغض گلویش را به سختی می فشرد
و با شدت هرچه تمام تر دردهایش را فریاد میزد،
تمام شب را گریست، گریست، گریست ...
اما حالا خوب است، آرام شده است، آخر آسمان تمام شب را با صدای بلند گریه کرده
بود و من در قاب پنجره همه دردهایش را شنیدم ...
من هم خوبم؛
چون دیدم که دردهایم از آسمان کمتر است!
سلام
زیبا بود
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ من آیی که نیستم
دوست عزیزازمطالب استفاده کردیم
بسیار سرسبز و خوشبخت باشید
ایام خوشتان را تبریک می گویم و به شما هدیه می دهم برای گرفتن هدیه تان به وبلاگ ما سر بزنید یا حداقل وبلاگ من را در لینکستان خود قرار دهید تا زیر سایه شما نسیمی به ما برسد و بازدیدکنندگان شما گوچه چشمی به وبلاگ ما داشته باشند
قدم سبزتان بروی تخم چشم ما
بسیار خوشحال می شوم که درباره موضوع وبلاگم فکر کنید و نتیجه تصمیم و نظر خود را از تمام موضوع آن به من بگوید پس رسما به حضورتان در وبلاگم دعوتتان می کنم
پیروز باشید به امید روزی که موضوع وبلاگ من باعث ایجاد همکاری دو جانبه وبلاگهایمان شود
www.rezanaghizadeh.mg-blog.com
naghizadeh.reza@gmail.com
رضا نقی زاده
سلام
نوشته هاتی را خواندم بسیار زیبا بود
ومرسی که به من سر زدید
به لطافت نسیم
محشر بود
واقعا لذت بردم
شاد شاد...