تقدیم به عاشقان دلشکسته
روز عزای عشق!
روز عشق آمد و من تنهای تنهایم!
همه عاشقان دست در دستان هم گذاشته اند و به هم محبت و عشق هدیه میکنند
اما من تنها در این گوشه از این دنیای بی محبت نشسته ام و با حسرت به عاشقان
که دست در دستان هم گذاشته اند و بر لبان هم بوسه میزنند نگاه می اندازم
و اشک میریزم و آن لحظه دلم هوای تو را میکند!
کاش تو بودی تا در این روز به تو محبت و عشق هدیه کنم ، اما نیستی!
نیستی که دستانت را بگیرم و با هم به سرزمین عشاق برویم و در کنار هم قدم بزنیم و
من نیز لحظه به لحظه بر گونه های مهربانت بوسه بزنم و بگویم خیلی دوستت دارم !
تو رفتی ، و من تنهای تنها مثل شمع نیمه سوخته در غم عشقمان می سوزم و آب می شوم!
تو رفتی ، دنیا را از من گرفتی ، شادی هایم را همه نقش بر آب کردی
و یک دنیا غم و غصه و اشک به من هدیه کردی!
امروز زیباترین روز عاشقان است اما تلخ ترین روز برای من!
تو که رفتی من به وجود عشق شک کردم ، و عشق را در ذهنم
یک کلمه پوچ و بی معنا تصور کردم!
یادش بخیر آن زمان که در کنار هم بودیم ، با هم بودیم ، عاشق هم بودیم
و در چنین روزی عشق و محبت به هم هدیه میدادیم و با هم عهدی دوباره
می بستیم که تا پایان راه زندگی در کنار همیم ، پس کجاست آن عهدی که با من بستی؟
آن همه قول و قرار کجاست؟
اینک در این روز همدمی را ندارم که به او بگویم که دوستش دارم ، به او شاخه
گلی هدیه دهم و آن را ببوسم! کسی نیست که مرا در آغوشش بگیرد
و این روز را به من تبریک گوید! کسی نیست تا دستهایم
را بگیرد و حرفهای عاشقانه اش را برای من بگوید!
سرنوشتمان همین شد ، تو رفتی با خوشبختی ، من نیز تنها مانده ام با بدبختی !
عشق همین است ، پایانی تلخ و غم انگیز اما لحظه ها شیرین و به یاد ماندنی!
با اینکه می دانیم پایان قصه عشق غم انگیز است ، و باید با چشمهای
خیس از او که مدتها در پی او نشسته بودیم وداع بگوییم چرا عاشق می شویم؟
امروز روزی است که همه عاشقان با همند و من در این گوشه تنهای
تنها با چشمهای گریان بر سر مزار عشق به عزایش نشسته ام!