عمری اسیرم در این قفس سرخ ، سالیان سال در گوشه ای از این قفس سرخ نشسته ام... عمری در پشت میله های خونین این قفس نشسته ام و به نوای دلنشین عاشقی گوش میدهم... قفسی که بوی محبت و مهر را میدهد... دلم میخواهد تا ابد و برای همیشه در اینجا حبس باشم... اینجا با محبت و مهر زنده ام ، با هوای عشق و دوست داشتن نفس میکشم و به امید و آرزوهایی که در آنجا نهفته است دل بسته ام... از پشت میله های بهم چسبیده این قفس سرخ یک دنیا خوشبختی دیده می شود و دیواره های آن به رنگ عشق و دوست داشتن است! عمری در اینجا اسیرم و میخواهم یک عمر دیگر نیز اسیر باشم... یک دنیا عشق و زیبایی ، احساس ، محبت ، در اینجا دیده و حس می شود ... ! غم و غصه ای نیست در اینجا ، اینجا یک دنیا آرزو و امید است... یک جای امن ، جایی که باید واقعا عاشق بود تا به آنجا رسید و انجا را تصرف کرد! سالیان سال منتظر این چنین لحظه ای بودم ، و اینک نیز که اسیر این قفس سرخ شده ام دیگر حاضر نیستم لحظه ای تنها لحظه ای از آنجا بیرون بیاییم زیرا آنجا دنیای من، زندگی من ، نفس من ، وجود من و هستی من است ! من با خونی که در انجا جاری است زنده ام و با هوای عشق آنجا نفس میکشم و افتخار میکنم که تا ابد در آنجا اسیرم... آری اسیری در یک قلب عاشق

|