*دفتر دل*

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق* ز هر بی سرو پایی نکنیم. یادمان باشد اگر ،گلی را چیدیم وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم

*دفتر دل*

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق* ز هر بی سرو پایی نکنیم. یادمان باشد اگر ،گلی را چیدیم وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم

دل گرفته...

دل گرفته...


 
دل شکسته ام گرفته است......
 
و باز در یک عصر پاییزی دلم گرفته است....
 
دلی که همچو برگهای درختان پاییزی زرد و خشک و خسته است ...
 
آری دل شکسته ام بدجور گرفته است.....
 
قدم میزنم در کوچه پس کوچه های شهر پر از سکوت...
 
یک غروب سرد و بی روح پاییزی ، یک دل عاشق ولی تنها و دلتنگ
 
 با کوله باری از غم و غصه و یک سوال بی جواب!
 
قدم میزنم و به سرنوشت خویش می اندیشم!
 
و باز در یک غروب پاییزی دلم بدجور برای تو تنگ شده است....
 
دلم برای آن دل بی وفایت تنگ شده ، نمیدانم چرا ولی بدجور دلم هوای
 
 تو را کرده است....
 
یک عصر سرد پاییز ، یک نیمکت خالی ، و برگهای زردی که
 
با همان نسیم آرام باد بر زمین میریزند....!
 
یک بغض غریب در گلویم ، یک احساس بر باد رفته در وجودم ، یک
 
رویای محال در خیالم ، با پاهای خسته و دلی نا امید از این زندگی همچنان
 
 قدم میزنم با همان دل شکسته و دلتنگ.....
 
دستان خالی ام ، قلبی پر از آرزو در دل اما نا امید ، صحنه تلخ غروب
 
 در میان برگهایی که از درختان می افتند....
 
دلم خیلی گرفته است و دلتنگ تو هستم عزیزم....
 
بیا و با حضورت دستان گرمت را در دستان سردم بگذار ، این پاییز سرد
 
را بهاری کن ، و به این برگهای زرد و خسته جانی تازه ببخش.....
 
بیا تا دوباره با دلی پر از امید و دلگرمی با حضور تو اینبار
 
عکس پاییز را زیباتر از بهار برایت نقاشی کنم....



 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد