کاش میدانستی! |
کاش میدانستی! نمیدانی که چقدر دلتنگ تو هستم عزیزم... کاش در کنارم بودی... کاش بودی تا دستان سردم با گرفتن دستان گرمت ، گرم گرم میشد ... کاش بودی و با وجود پر مهرت به من محبت و عشق میرساندی... عزیزم نمیدانی که بدجور دلم برای تو تنگ است.... اینک که از دلتنگی مینویسم چشمانم خیس خیس است.... مینویسم تا بخوانی و بیشتر درک کنی که چقدر دلم برایت تنگ است... مینویسم که بگویم دیگر از این انتظار تلخ خسته و دلسرد شده ام... اگر میدانستی که دستهای سردم حتی طاقت نوشتن یک کلام از دوری و انتظار را هم ندارند با چشمهای گریان متنهای مرا میخواندی .... اگر میدانستی شب ها خوابی ندارم و روزها از دلتنگی دیگر نایی ندارم شبها از فکر من خواب نداشتی و روزها نیز با دلتنگی لحظه هایت را میگذراندی.... نمیدانی که چقدر تو را دوست میدارم و دیوانه وار عاشق تو هستم عزیزم.... اگر میدانستی هوای این دل بی طاقت مرا نیز داشتی و نمیگذاشتی یک لحظه هم دلتنگ تو شود..... اگر میدانستی بیشتر مرا درک میکردی و بیشتر از همیشه مرا دوست میداشتی..... اما نمیدانی ، نمیدانی که دیگر صبر و طاقتم به پایان رسیده ، نمیدانی که آن همه احساسات عاشقانه در وجودم همه در حال سوختن است.... کاش میدانستی و ای کاش قدر مرا میدانستی.....! افسوس که نمیدانی ! دیگر بس که از بی وفاییهایت نوشته ام خسته شدم ، و انگار هر چه از این دل شکسته و دلتنگم بنویسم سودی ندارد.... چون تو آن کسی نیستی که بخوانی و درک کنی و به من امید و دلگرمی بدهی... تو میخوانی ، اما درد دل مرا نمیفهمی ... کاش میدانستی که این زندگی و این دنیا بدون تو عذاب است و ای کاش و کاش و کاش میدانستی بدون تو حتی یک لحظه هم زندگی به کام من شیرین نخواهد بود.! |